۹۹.۵ درصد دروغ بود – تقلب از روز اول شروع شد

دکتر محمد ملکی در نامه ی خود می گوید تقلب در انتخابات جمهوری اسلامی از نخستین انتخابات شروع شد …

نامه دکتر ملکی در مورد تاریخ انتخابات در جمهوری اسلامی

13876 ۹۹.۵ درصد دروغ بود   تقلب از روز اول شروع شد

 اخبار روز: از فردای رفراندم ۱۲ فروردین در جمهوری اسلامی، «نیم درصدی ها» تبدیل به لقبی شد برای کسانی که به استقرار جمهوری اسلامی رای ندادند. حکومت و حزب اله اش از همان ۱۲ فروردین ۵٨، به شکار مخالفین با عنوان «نیم درصدی»ها مشغول شدند و حق حرف زدن و نظر دادن را از آن ها سلب کردند. آیت اله خمینی تا وقتی بود و ادامه دهندگانش تا امروز نظام خود را نظام «۹۹.۵» درصدی هایی می دانستند که به حکومت اسلامی آری گفتند.
اکنون دکتر محمد ملکی یکی از دست اندرکاران نخستین انتخابات در جمهوری اسلامی در نامه ای سرگشاده برخی واقعیات آن رفراندم را آشکار نموده و نوشته است که این حکومت از همان اول بر پایه ی دروغ و کلاه گذاشتن بر سر مردم بنیان نهاده شد. دروغگویی که از انتخابات فروردین ۵٨ آغاز شد و در انتخابات خرداد ٨٨ به مرزهای تازه ای رسید.
متن کامل نامه ی دکتر محمد ملکی را که روز شنبه در سایت دانشجونیوز منتشر شده است در زیر می خوانید:

آن روزها که من و دوستانم به نام روشنفکران مذهبی جوانان نسل اول انقلاب را به راهپیمایی و تلاش برای ساقط کردن نظام شاهی با شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی دعوت و تشویق می کردیم و رهبری آقای خمینی را چشم بسته پذیرفته بودیم و هرگز از حافظه ی تاریخی خود در نقش روحانیت پس از انقلاب مشروطه تا آن زمان (۱٣۵۷) بهره نگرفتیم، آیا میدانستیم و به این مسئله فکر کرده بودیم که برداشت آقای خمینی و روحانیون پیرو او، از کلمات آزادی و استقلال بویژه جمهوری اسلامی چیست؟

من بعنوان فردی که نقشی در انقلاب داشتم پس از ٣٣ سال اعتراف می کنم، نه! راستی چرا من که شاهد صحنه های تکان دهنده ای چه در کمیته استقبال و چه در روز ورود آقای خمینی در فرودگاه مهرآباد بودم از خودم نپرسیدم، مگر تو شاهد یکه تازی ها و انحصار طلبی ها و وتو کردن های تصمیمات کمیته ها بویژه کمیته برنامه ریزی استقبال در مدرسه رفاه از سوی چند روحانی )مانند آقای مطهری) نبودی؟ مگر تو شاهد صحنه ورود آقای خمینی به سالن فرودگاه و محاصره کردن او از سوی روحانیون حاضر در آنجا که منجر به جدایی آقای طالقانی از دیگر روحانیون و پناه بردن او به گوشه ای شد نبودی؟ مگر تو شاهد صحنه هایی این چنین که همه نشاندهنده ی انحصارطلبی و خرافه گرایی روحانیون و اطرافیان آقای خمینی بود، نبودی؟ پس چه شد که چشم بر همه ی وقایع پیش از رفراندوم تغییر نظام بستی و یک بار فکر نکردی جمهوری اسلامی یعنی چه و از شکم آن چه چیزی بیرون خواهد آمد؟ چرا وقتی بزرگانی از نویسندگان، شخصیت ها، اپوزیسیون، زنان، اقوام ایرانی، اقلیت های مذهبی و…..این سئوال را مطرح کردند که مقصود از جمهوری اسلامی چه نوع نظام حکومتی است، کسی به آنها جواب صریح و قانع کننده نداد تا بالاخره آقای خمینی مجبور شد بقول خودشان “خدعه” کند و بگوید: در جمهوری اسلامی ظلم نیست، فقیر و غنی وجود ندارد…همه ی ما از حقوق برابر برخورداریم…در اسلام اختناق نیست، برای همه ی طبقات آزادی وجود دارد…من وعده می دهم که اسلام برای همه کار درست می کند و زندگی شما را مرفه می کند.(اطلاعات ۱۲فروردین ۱٣۵٨ ص ٨)

چرا ما روشنفکران مذهبی این شعارها را پذیرفتیم و به پای صندوقهای رأی رفتیم و به جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد رأی دادیم؟ راستی چرا؟ و امروز پس از گذشت ٣٣ سال در مورد آنچه برسر کشورما و جوانان ما و نسل اول و دوم و سوم انقلاب آمده چه جوابی می توانیم داشته باشیم؟ جز آنکه به آنها بگوئیم ما چشم بسته حرکت کردیم، شما چشم های خودرا باز کنید، تاریخ را بشناسید از حوادث گذشته درس بگیرید و بخصوص با بهره گیری از منابع صحیح و واقعی، گذشته را چراغی سازید برای دیدن راه آینده.

هموطنان، عزیزانم:

می خواهم برای درس آموزی از گذشته، این روزها که باز گروهی می خواهند با نامه پراکنی ها تنور انتخابات را گرم کنند به حقایقی که در اولین انتخاباتی که در نظام ولائی صورت گرفت اشاره ای داشته باشم تا ببینیم ریشه مشکل امروز ما از کجاست. میدانید پس از سقوط نظام شاهی و برپایی نظام ولایی رفراندوم تغییر نظام در تاریخ ۱۰ و ۱۱ فروردین سال ۱٣۵٨ یعنی ۴٨ روز بعد از اعلام پیروزی!(۲۲ بهمن ۱٣۵۷) انجام شد. فکر می کنید در نظامی که خود را یک نظام اخلاقی و مذهبی معرفی می کرد، اولین مراجعه به آراء عمومی (رفراندوم) چگونه برگزار شد؟ واقعیت های تاریخی می گوید در این باصطلاح همه پرسی از مردم، نه از اخلاق خبری بود و نه از صداقت و نه از آنچه مردم بنام مذهب می شناختند. به اظهارنظرهای چند نفر از بزرگان هنگام رأی دادن دقت فرمائید:

آیت الله خمینی گفت: “در حکومت اسلامی همه به حقوق خود می رسند”(کیهان ۱۱فرودین ۱٣۵٨ص٣)

مهندس بازرگان نخست وزیر گفت: “تمام آزادی زنان تضمین شده است”(همان منبع ص٣)

دکتر کریم سنجابی وزیرخارجه گفت: “جمهوری اسلامی بر اساس دموکراسی و ملیت برپا می شود”(همان منبع ص٣)

آیت الله گلپایگانی گفت: “اسلام تمام مشکلات اجتماعی و اقتصادی جهان را حل می کند”(همان منبع ص ٣)

در مورد قولهای این مردان که در آن دوران همگان آنها را بزرگان اخلاق و سیاست میدانستند خود قضاوت کنید. و اما از معلمین اخلاق آن هنگام که به سیاست ورود کردند و به قدرت نزدیک شدند، هنگام اعلام نتیجه ی همه پرسی که امانتی بود از سوی مردم در دست آنها نمی توان سخن نگفت و آن را به فراموشی سپرد. چه در آن روزها تخم آنچه ما امروز بعد از قریب ٣٣ سال درو می کنیم کاشته شد.

چند روز پس از رفراندوم روزنامه ی اطلاعات در صفحه اول خود با تیتر درشت و به یاد ماندنی و از قول احمدنوربخش مسئول ستاد مرکزی رفراندوم در وزارت کشور اعلام کرد، طبق آمار وصولی که بر اساس استخراج و تلفن گرام از سراسر کشور به وزارت کشور رسیده است ۲۰ میلیون و ۲٨٨ هزارو ۲۱ نفر در سراسر کشور در رفراندوم جمهوری اسلامی شرکت کرده اند. از این عده ۲۰ میلیون و ۱۴٣ هزارو ۵۵ نفر به جمهوری اسلامی رأی آری و ۱۴۰ هزار و ۹۶۶ نفر رأی نه داده اند. وی افزود واجدین شرایط برای رأی دادن در کشور حدود ۲۲ میلیون و ٨۰۰ هزار نفر برآورد شده بود (روزنامه اطلاعات ۱۵فروردین ۱٣۵٨ص۱). مهندس بازرگان نخست وزیر هم در یک پیام رادیو تلویزیونی در تائید این سخنان گفت: “نتیجه رفراندوم را به همه ملت ایران تبریک می گویم…از ۲۲ میلیون نفر ۱۶ سال به بالا، ۲۰ میلیون و۲٨٨ هزار نفر طبق ارقامی که امروز از وزارت کشور دادند در رفراندوم شرکت کردند یعنی ۵/۹۹ درصد مردم ایران که مشمول این عمل بودند شرکت کردند، شاید بتوانم بگویم در دنیا چنین مشارکتی در هیچ امر رفراندوم و انتخاباتی که در ممالک دموکراتیک صورت می گیرد هیچ وقت صورت نگرفته است از این ۲۰ میلیون و ۱۴۷ هزار که شرکت کردند ۹۹ درصد جواب آری دادند و کمتر از یک درصد مخالفت با جمهوری اسلامی کردند و رأی مخالف دادند” (روزنامه اطلاعات ۱۶فروردین۱٣۵٨ص٣).

پیش از آنکه به آمارهای رسمی دیگر بپردازیم بهتر است در همین جا یک حساب سرانگشتی بکنیم تا معلوم شود این عدد ۵/۹۹ درصد از کجا آمده است. گفته شد از ۲۲ میلیون نفر واجد شرایط رأی دادن ۲۰ میلیون نفر در رفراندوم شرکت کرده اند(ارقام ریز حذف شده). اگر از ۲۲ میلیون ۲۰ میلیون رأی داده باشند درصد رأی دهندگان می شود حدود ۹۱ درصد. پس باید به مردم پاسخ داده می شد رقم غیرواقعی ۵/۹۹ از کجا آمده است؟ (در اینجا باید تاکید کنم که من در این مطلب و مطالب مشابه به بررسی تاریخ میپردازم و در آن اشتباهات خود و یاران و همفکرانم را نادیده نمیگیرم. اما این مساله به هیچ وجه بر ارادت من نسبت به شخصیت مهندس بازرگان خدشه ای وارد نخواهد کرد)

اما مهمتر از این ایرادات، بی توجهی به آماریست که بعضی از دست اندرکاران انتخابات و شخصیت ها داده اند که چند نمونه از آنها را در اینجا می آورم. وزیر کشور اعلام کرد “۲۴ میلیون نفر می توانند در رفراندوم رأی دهند”(روزنامه کیهان ۷فروردین۱٣۵٨ص۱). دکتر صادق طباطبائی معاون سیاسی و اجتماعی وزارت کشور گفت: “تعداد افراد واجد شرایط دادن رأی در سطح کشور با در نظر گرفتن جمعیت ٣٣ میلیونی ایران که جزو کشورهایی است که جمعیت آن بسیار جوان است، خیلی کمتر از ۲۴ میلیون نفر است چه قسمت وسیعی از این جمعیت را افراد زیر ۱۶ سال تشکیل می دهند. (اطلاعات ٨ فروردین ۵٨ ص ٨) و حجت الاسلام دکتر مفتح که از روحانیون سرشناس بود در رابطه با سخنان وزیر کشور گفت: “با احتمال قریب به یقین می توان گفت که مجموع کسانیکه می توانند رأی بدهند رقمی بین ۱۰ تا ۱۲ میلیون نفر را تشکیل می دهد” (همان منبع) مهندس عباس امیرانتظام معاون نخست وزیر و سخنگوی دولت یک روز قبل از رفراندوم و بعد از جلسه هیات دولت در جمع خبرنگاران حاضر شد و در پاسخ یکی از خبرنگاران گفت: “بر اساس آخرین سرشماری ۱٨ میلیون و ۷۹٨هزار و ۲۰۰ تن از جمعیت ایران بالای ۱۶ سال هستند و بر اساس تجربه معمولا ۶۰ تا ۶۵ درصد افراد واجد شرایط اقدام به دادن رأی می کنند که تعداد آنها بالغ بر ۱۲ میلیون خواهد شد” (کیهان ۱۱فروردین ۱٣۵٨ ص ۵). روز دوم رفراندوم، روزنامه اطلاعات در چاپ دوم خود نوشت “وزارت کشور اعلام کرد که جمعا ۱۵ میلیون نفر سن زیر ۱۶ سال دارند که نمی توانند حق رأی داشته باشند، ۴ میلیون نفر در ارتفاعات زندگی می کنند که فراهم کردن وسایل برگزاری رفراندوم برایشان میسر نیست و از سوی دیگر فراخوان آنها به شهرها و مراکز اخذ رأی نیز محدود است یک میلیون نفر هم سن بالای هفتاد سال دارند که به علت کهولت و ضعف نمی توانند رأی بدهند” (اطلاعات ۱۱فروردین ۱٣۵٨ ص ۴).

حال این ضد و نقیض گوئی ها و آمار واجدین شرایط رأی دادن از ۲۲ میلیون تا ۱۰ ـ ۱۲ میلیون نفر را با اعلام بسیاری از گروههای قومی و سیاسی بر عدم شرکت در رفراندوم را در کنار هم بگذارید تا متوجه شویم در اولین مراجعه به آراء عمومی از سوی معلمین اخلاق که وارد سیاست شده بودند چه ملغمه ای به دست می آید و چند روز پس از انقلاب چگونه به مردم اطلاعات غیرواقعی دادند و اعلام کردند ۹۹.۵ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند. البته وقتی سخنگوی وزارت کشور اعلام می کند “کسانی که به هر علتی شناسنامه خود را در دست ندارند و یا شناسنامه آنها مفقود شده است می توانند با در دست داشتن کارت شناسائی معتبر از سازمان یا وزارت خانه ی خود در انتخابات شرکت کنند و رأی بدهند، همچنین کارگران کارخانه ها و یا کارگاههایی که شناسنامه خود را همراه نداشته باشند با در دست داشتن تعهد کتبی از صاحب کارخانه یا استادکار خود می توانند در انتخابات شرکت کنند” (کیهان ۹ فروردین ۱٣۵٨ ص ٨)، معلوم است چنین دستورالعملی چند روز قبل از رفراندوم چه آشفتگی و تقلباتی را در انتخابات موجب خواهد شد.

حال بی مناسبت نمیدانم جریانی را که خود شاهد آن بوده ام در اینجا بیاورم تا از آنچه در اولین همه پرسی در نظام ولائی رخ داد، نسل سوم انقلاب که از نتایج انتخابات سال ٨٨ شگفت زده شد و قیام کرد و به خیابانها ریخت بهتر و بیشتر آگاه گردد. من در رفراندوم ۱۰ فروردین سال ۵٨ مسئول شعبه ی اخذ رأی بیمارستان شهدای تجریش بودم نزدیک ظهر یکی از بچه محل هایم که نسبتی هم با ما داشت و فردی تحصیل کرده و دبیر یکی از مدارس شمیران بود سراسیمه به محل اخذ رأی مراجعه کرد تا رأی بدهد. از او شناسنامه و مدارک خواستیم خندید و گفت: ای بابا من تا این ساعت در بیش از ۱۰ حوزه رأی داده ام!! من و همسرم و دیگر اعضاء حوزه رأی گیری شوکه شدیم. راستی با آگاه شدن از چنین تقلباتی نباید به نام حافظ رأی مردم عکس العمل نشان می دادیم. عکس العمل ما چه بود؟ هیچ! چون می خواستیم جمهوری اسلامی برپا شود اما به چه قیمتی جواب آنرا امروز نسل سوم انقلاب با پوست و گوشت و تمام وجود احساس می کند. بگذارید شرمگینانه بگویم ما در جریان انقلاب و رفراندوم و انتخابات مجلس “خبرگان” که در نامه بعد به آن می پردازم و در این سه دهه بعلت تسلیم شدن به احساسات و ناآگاهی و عدم شناخت، دچار تقصیر فراوان شدیم و آنچه نسل دوم و سوم انقلاب کشیدند و می کشند بار آن بردوش کسانیست که از روز اول در برابر دروغ و خدعه و فریبکاری با سکوت خود اساس ظلم را بنا کردند، که امروز باید در برابر خدا و خلق جوابگو باشند که چرا در این خلافکاری شرکت کردند و یا سکوت نمودند. ما امروز باید بعد از گذشت ٣ دهه جوابگوی اعمال، بی توجهی ها، سکوت و ندانم کاریهای خود باشیم. اعمالی که خشت بنای انتخاب های بعدی از جمله انتخابات سال ٨٨ را که موجب طغیان مردم شد و آن همه کشتار و به زندان رفتن و شکنجه معترضین را موجب شد. امروز وقتی قانون اساسی جمهوری اسلامی را باز می کنیم در همان اصل اول آثار آن بداخلاقی ها و خلافکاری ها و جابجا کردن ارقام و اعداد و عدم صداقت حاکمیت با مردم را می بینیم. در این اصل آمده است:

اصل اول: حکومت ایران جمهوری اسلامی است که ملت ایران، بر اساس اعتقاد دیرینه اش به حکومت حق و عدل قرآن، در پی انقلاب اسلامی پیروزمند خود به رهبری مرجع عالیقدر تقلید حضرت آیت الله العظمی امام خمینی در همه پرسی دهم و یازدهم فروردین ماه یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت هجری شمسی برابر با اول و دوم جمادی الاولی سال یکهزار و سیصد و نود و نه هجری قمری با اکثریت ۲/۹٨ % کلیه کسانی که حق رأی داشتند به آن رأی مثبت دادند (قانون اساسی جمهوری اسلامی).

باید نویسندگان و تصویب کنندگان این قانون (اعضاء مجلس خبرگان) روشن می فرمودند این رقم ۲/۹٨ درصد که در قانون اساسی دیده می شود از کجا آمده است؟ دقت کنید که در خوشبینانه ترین حالت ۹٨.۲ درصد شرکت کنندگان – و نه کلیه واجدین حق رای- میتوانست درست باشد. آیا اینگونه گنجاندن این رقم در متن قانون اساسی نشاندهنده ی یک بداخلاقی و فریب نیست که نهال آن چند روز پس از پیروزی مردم و تغییر نظام کاشته شد و بعد از سه دهه ثمره آن را در آخرین انتخابات (سال٨٨) دیدیم؟

امیدوارم بزودی بتوانم در مورد دومین انتخابات جمهوری اسلامی که برای بررسی پیش نویس قانون اساسی انجام شد و منجر به تحمیل اصل پنجم این قانون به ملت گردید حقایقی را برای تجربه آموزی نسل جوان بنویسم. (۱). اما می خواهم در پایان این مرور تاریخی یکبار دیگر سخنی داشته باشم با کسانی که هنوز نمی خواهند بپذیرید تا این قانون اساسی و اختیارات فوق قانون ولی فقیه وجود دارد انجام یک انتخابات آزاد در ایران امکان پذیر نیست. نظامی که این چنین آلوده به فساد و چپاول و دروغگویی و بی اخلاقی شده ممکن است اجازه دهد برای جلب رأی دهنده ی بیشتر کمی فضا باز شود و به چند نفری از منتقدین معتقد به ولایت فقیه و قانون اساسی هم رخصت شرکت در انتخابات دهد، اما هرگز اجازه نمیدهد تا یک انتخابات آزاد و عادلانه برگزار شود تا نمایندگان واقعی مردم بتوانند به اداره امور جامعه بپردازند. برای رسیدن به انتخابات آزاد باید به جای چشم داشت به مرحمت حکومت، اراده ایستادگی برای تغییر ساختاری داشت.

)۱( – در این نوشته از پژوهش های عالمانه ی جناب آقای علی محمد جهانگیری که بعنوان “از پیروزی تا استحاله” جمع آوری کرده اند، بهره فراوان بردم.

 

http://sepidedam.com/21606

تقلب, خاتمی, دروغ, رفسنجانی‌

تدبیر و امید با دروغ

1381255 10202334497303238 2140848688 n تدبیر و امید با دروغ طرح: مانا نیستانی[/caption]

چند سالی است که بحث مبارزه با “دروغ” در جامعه سیاسی ایران فراوان شنیده می‌شود. در تبلیغات انتخاباتی سال ۸۸ و اعتراض‌های پس از انتخابات٬ مکرر پوستر و شعار  ”دروغ ممنوع”دیده/شنیده می‌شد. حسن روحانی نیز در تبلیغات انتخاباتی خود و پس از آن٬ بارها به دروغ‌گویی دولت احمدی‌نژاد اشاره کرد و دولت خود را “دولت راست‌گویان” نامید.
در این میان رسانه‌های مختلف اصلاح‌طلب – روزنامه‌ها٬ هفته‌نامه‌ها و ماه‌نامه‌ها٬ سایت‌های خبری – هر بار که محمود احمدی‌نژاد حرفی خلاف واقع می‌گفت٬ بسیار سریع او را رسوا می‌کردند. پاسخ‌های مختلف محمود احمدی‌نژاد به پرسش‌های خبرنگاران٬ ادعاهای او در سخنرانی‌ها و … همه و همه بسیار زود با واکنش روزنامه‌نگاران و رسانه‌ها مواجه می‌شد – که طبیعتا کار درستی هم بود. تلاش برای فاش کردن زوایای پنهانی محمود احمدی‌نژاد با تجسس در گذشته او٬ بخشی دیگر از این پروژه بود – که باز هم طبیعتا مورد تایید است٬ چون مردم حق دارند بدانند کسی که در حال حاضر رییس‌جمهور آن‌هاست٬ چه عقایدی داشته است-.
اما مطابق معمول و پس از روی کار آمدن دولت حسن روحانی – که به اصلاح‌طلبان نزدیک است – تمام این مسایل به دست فراموشی سپرده شد. اشتباهی که بخشی از روزنامه‌نگاران در زمان دولت خاتمی مرتکب شده بودند٬ امروز نیز انجام می‌دهند. تاسف‌آور آن‌جاست که بخشی از این افراد٬ تجربه دوران خاتمی را مقابل چشم خود دارند. عدم انتقاد از دولت خاتمی در موارد نه چندان کمی٬ سرپوش گذاشتن بر اشتباهات٬ چشم بستن بر تصمیم‌های غلط و … همه و همه باعث مشکلات بسیاری شد. آن زمان کم نبودند یادداشت‌ها٬ مقاله‌ها٬ مصاحبه‌های و گزارش‌های انتقادی که به بهانه “برهه حساس کنونی”٬ امکان انتشار نیافتند. ترس از این‌که این انتقادات موجب کند شدن روند حرکتی دولت خاتمی شود٬ ترس از این‌که انتقادات مورد سواستفاده جناح مقابل قرار گیرد و … از جمله علت‌هایی بود که باعث می‌شد این نوشته‌ها اجازه انتشار پیدا نکند.
این مشکل امروز هم وجود دارد: به بهانه شرایط بد اقتصادی٬ به بهانه وضعیت سیاست خارجی٬ به بهانه امکان سواستفاده جناح و مقابل و صدها و هزارها بهانه دیگر٬ انتقادها یا مجال خودنمایی ندارند یا آن‌که سرکوب می‌شوند.  پیش و بیش از آن‌که دولت یا مسوولان دولت به انتقادها واکنش نشان دهند٬ بخشی از روزنامه‌نگاران چنان موضع سختی دراین زمینه می‌گیرند که عملا منتقد را در بدترین وضعیت ممکن قرار می‌دهند. هر انتقادی با هزار نوع توجیه٬ سرکوب می‌شود: یا خارج‌نشینی یا رای نداده‌ای یا متوجه حساس بودن شرایط نیستی یا موافق جنگ و تحریمی و … طبیعی است که این فضا و این شرایط٬ شرایط و فضای نرمال و عادی نیست.
تمام آسیب‌هایی که پیش از این و در دولت خاتمی به دلیل همین نوع نگرش به وجود آمده بود٬‌ امروز هم – با شرایطی بسیار بدتر – به وجود خواهد آمد. “روزنامه‌نگارانِ حزبی – مصلحتی”  به خیال خود مشغول خدمت به دولت روحانی هستند – همان‌طور که بر گمان خدمت به دولت خاتمی هم بودند – اما نمی‌دانند که این شکل از کار تا چه حد می‌تواند مخرب و خطرناک باشد.
محمدجواد ظریف٬ در مصاحبه اخیر خود با لوموند ”دروغ” گفته است٬ بی هیچ کم و کاستی. بازی‌های زبانی را باید کنار گذاشت و گفت و که آقای ظریف به واقع – و متاسفانه – ”دروغ بی‌شرمانه‌ای” هم گفته‌اند. این‌که در ایران اعدام سیاسی نداریم٬ از جمله سخنانی است که مرغ پخته را هم به خنده وا می‌دارد. این‌که آقای ظریف می‌گویند ”هیچ‌کس در ایران به دلایل سیاسی اعدام نشده است” دروغ است. و متاسفانه این نخستین باری نیست که ایشان در همین صد روزی که در دولت حضور دارند دروغ می‌گویند. آقای ظریف پیش از این درباره سخنان آقای خامنه‌ای پیرامون هولوکاست هم دروغ گفته بودند٬  درباره حضورشان در دور نخست مذاکرات ژنو هم دروغ گفته بودند و مانند احمدی‌نژاد مدعی شده بودند که حرکات‌شان را امام زمان کنترل می‌کند٬ درباره عدم شناخت مجید توکلی هم دروغ گفته بودند و … این‌که فردی به خود اجازه دهد در مدت زمانی کمی بیش از سه ماه٬ چنین دروغ‌هایی تحویل دهد٬ نشانه چیست؟ آیا معنایی جز این دارد که او خیالش راحت است که از سوی روزنامه‌نگاران – که قرار است چشم و گوش و دهان جامعه باشند – هرگز بازخواست نخواهد شد؟ این‌که می‌داند روزنامه‌نگاران خود با هزار بهانه٬ سخنان او را ”ماست‌مالی” می‌کنند؟
اگر هدف ما رسیدن به جامعه‌ای دموکرات و قوانینی مبتنی بر حقوق‌بشر و دست‌یابی به آزادی بیان و عقیده و .. باشد٬ باید در مقابل چنین سخنانی واکنش نشان دهیم. واکنش به سخنان این‌چنینی٬ باعث می‌شود که هم محمدجواد ظریف و هم دیگر دولت‌مردان براین نکته واقف شوند که تلاش آنان برای حل یک مساله و مشکل کشور٬ باعث آن نخواهد شد که در مقابل اشتباهات‌شان در جاهای دیگر سکوت کنیم. دولت‌مردان در هر جای دنیا٬ تنها زمانی تلاش می‌کنند که نفع عمومی را هم در نظر بگیرند که از سوی رسانه‌ها و نهادها٬ مورد پرسش‌گری قرار بگیرند. سکوت کسانی که داعیه دفاع از آزادی و دموکراسی و حقوق‌بشر را دارند در مقابل این دولت٬ بیش و پیش از هر چیز٬ خیانت به همین آرمان‌هاست.

http://sepidedam.com/20229

جواد ظریف, دروغ

سانسور دختری که هم‌نام “آیت‌الله خمینی” نیست

8968781215 a32a9d5d5c o

 

دویچه وله فارسی

دختری که حتی نام آیت‌الله خمینی را بر خود ندارد٬ چون “نتیجه”ی اوست از سوی مادر خود سانسور شد. تغییرات فتوشاپی در عکس نعیما طاهری که جایزه‌ای علمی در کانادا کسب کرده اعتراض‌ها به مادر او را برانگیخت.

در هفته‌ای که گذشت استفاده‌ی نوه آیت‌الله خمینی٬ رهبر پیشین جمهوری اسلامی ایران٬ از فتوشاپ به داغ شدن فضای وب فارسی و پیش آمدن بحث‌های عمومی سیاسی که در بسیاری از موارد توام با خشم یا طنز بودند منجر شد. اما تنها این نبود٬ عکس با حجاب دختری از خانواده خمینی‌ها که مادرش در تلاشی فتوشاپی سعی کرد از او دختری با حجاب‌تر به نمایش بگذارد. این موضوع مثل عکس عریان گلشیفته فراهانی٬ بازیگر ایرانی ساکن اروپا٬ به باز شدن دوباره بحث اختیار زن بر بدن خود انجامید. با این تفاوت که این بار این بحث حتی به رسانه‌های اصول‌گرا نیز رسید.

وقتی نعیمه اشراقی٬ نوه آیت‌الله خمینی٬ میزان حجاب عکس دختر خود٬ نعیما طاهری٬ را که صاحب جایزه‌ای علمی در کانادا شده است با فتوشاپ دست‌کاری و سعی کرد بر آن بیافزاید از چشم کاربران دور نماند.

او که تلاش کرده بود موهای دخترش را که روسری به سر دارد با فتوشاپ بیش‌تر بپوشاند و بر تن دخترش که با بلوز و شلوار تنگ است٬ مانتو بپوشاند این اقدام آن‌چنان مورد نقد و در مواردی حتی در معرض “توهین” قرار گرفت که مجبور به حذف نوشته از صفحه فیس‌بوک‌اش شد.

اگرچه بخشی از کاربران وب فارسی با زیر سوال بردن حجاب آزادانه‌ی این دختر که گروهی آن را شیک‌پوشی خوانده‌اند، تلاش داشتند محدودیت‌های ایجاد شده برای زنان و جوانان در سال‌های حاکمیت جمهوری اسلامی را یادآوری کنند٬ بخشی از کاربران اقدام مادر او را سانسور خواندند و نقد اصلی را متوجه او دانستند.

نظرات کاربران صرفا به مساله آزادی حجاب و سانسور نعیما محدود نماند و بخشی نیز نسبت به این‌که فرزندان سران نظام مشغول تحصیل در کشورهای غربی هستند حساسیت نشان دادند. یک کاربر در گوگل پلاس (شبکه اجتماعی کمپانی گوگل) نوشت: «رودست خوردیم! وقتی ما داشتیم راهپیمایی می‌کردیم و مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس می‌گفتیم ظاهراً خیلی از آقاها و آقازاده‌ها داشتند در آمریکا و انگلیس تحصیل می‌کردند!»

“وقتی یاد می‌گیری دروغ بگویی”

نعیمه اشراقی٬ نوه آیت‌الله خمینی٬ اگرچه با اعتراض عمومی عکس فتوشاپ شده دختر خود را برداشت اما در پستی در فیس‌بوک عکسی با حجاب بیش‌تر از دخترش منتشر کرد و با تبریک موفقیت وی از این موضوع یاد کرد که هیچ وقت کلاس قرآن دخترش ترک نشده است.

اگرچه این بار هیچ معیار سنجشی برای صحت گفته‌های نعیمه اشراقی نبود و شاید کسی هم در پی راستی‌آزمایی کلاس قرآن‌رفتن یک دختر جوان نبود اما همچنان کاربران او را به علت سانسور و تلاش برای تحمیل عقیده‌اش مورد انتقاد قرار دادند.

آن‌چه از سوی کاربران سانسور و تقلب در واقعیت خوانده شد از سوی برخی نیز به زبانی ساده‌تر” دروغ‌گویی” نام گرفت.

یک وبلاگ‌نویس در وبلاگ خود نوشت: «ما ایرانی‌ها که قبل از سال ۵۷ فرشته و معصوم که نبوده‌ایم. مگر پدران و پدربزرگ‌های خیلی از ما، بامداد ۲۸ مرداد مرگ بر شاه نگفتند و بعد از ظهرش جاوید شاه گویان به مصدقی‌ها حمله نکردند؟ وقتی (آیت‌الله) خمینی با «اسلام»اش آمد، خیلی‌ها که خیال می‌کردند او نماد صداقت است، امید داشتند که ریشه دروغ‌گویی را قطع کند…اما چنین نشد…وی، اجبار دینی را بر مردمان ما تحمیل کرد. بر مردمان ساده‌دلی که ندانستند به چه رای داده‌اند. بسیاری از امیدواران به «دروغ‌زدایی» از سوی (آیت‌الله) خمینی، نخستین دروغ را به خودشان گفتند و امیدوار ماندند. امیدوار به چه؟ به کسی که در پاریس یک جور حرف زده بود و در قم جور دیگری سخن راند.»

این وبلاگ‌نویس می‌نویسد:‌‌«سال ۶۰، کودکان بسیاری، دروغ گفتن را برای حفظ جان پدران، مادران و برادران و خواهران‌شان آموختند. اینکه نگویند توی خانه چه کسی “سیاسی” است، نگویند چه کسی “عرق” می‌خورد، چه کسی “ویدئو” دارد. چه کسی “ورق” دارد.»
او در ادامه دیگر دلایلی که در گذر سال‌های اخیر ایرانیان را مجبور به دروغ‌گویی کرده برمی‌شمارد و در نهایت می‌نویسد که “نتیجه اخلاقی” برای بسیاری این بود که به خودشان دروغ بگویند و بسیاری از چیزها را به امید فردایی بهتر نادیده بگیرند٬ “نادیده گرفتن واقعیت‌ها ارزش شد.”

0,,16998989 401,00 آیت‌الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی به همراه برخی از اعضای خانواده‌ی خود

“آزادی زن نباید قربانی شود”

اما برخی دیگر کاربران اینترنت نیز با لحن‌های مختلف درباره آزادی زن و اختیار او بر بدن خود نوشتند. یک کاربر فارسی‌زبان توئیتر در این‌باره نوشت: «یه روز گفتند ارمیا روسری سرشه پس عوضیه! یه روز گفتند گلشیفته لخت شده پس عوضیه! امروز میگن نعیما چرا روسری سرشه و موهاش معلومه پس عوضیه!»

یک وبلاگ‌نویس نیز با گذاشتن عکس سانسور نشده نعیما طاهری نوشت: «مادری دخترش را سانسور می‌کند و پس از ایجاد هیاهو، سایرین را متهم می‌کند که دل دخترش را شکسته‌اند، گروهی موفقیت تیم علمی دختر را نادیده گرفته و به رانتی که به واسطه آن دختر در خارج از کشور مشغول به تحصیل است می‌پردازند، گروهی دیگر به بهانه خوش‌پوشی دختر به جد او می‌تازند، مادر مجدد به صحنه می‌آید و باز واقعیت دختر را نادیده می‌گیرد و با انتشار عکسی محجبه مربوط به سال‌ها پیش، نوشته‌ای می‌نویسد تا دختر را به شعارهای حاکمیتی منگنه کند.»

این وبلاگ‌نویس سپس می‌افزاید: «سال‌هاست که بسیاری نوشته‌اند و گفته‌اند و اعتراض کرده‌اند به اینکه حتی در متون صریح اسلامی نیز، زن جزو مایملک خانوادگی نیست و بر بسیاری از مسائل مربوط به خود حق مطلق دارد، اما گویا گوش بسیاری شنوایی لازم را ندارد و متاسفانه در این جامعه این ناشنوایانند که حکم می‌رانند، نعمیا نیز امروز یکی از قربانیان این ماجراست٬ از چپ و راست، مادر و سایر فامیل همگی خود را دارای حق و مالک بر نام و موفقیت‌های او می‌دانند تا به نام خود، خانواده یا مرام سیاسی خود از آن استفاده کنند و متاسفانه نعیما نه اولین نفر و نه آخرین نفر در این لیست خواهد بود.»

مگر دیگران خواسته بودند؟

اگرچه در چند سال اخیر چندین بار فضای اینترنت فارسی‌زبانان با مسایلی مرتبط به آزادی تن و پوشش زن دچار شوک شده و بحث درگرفته است٬ اما این بار بحث به وب‌سایت “الف”، یکی از وب‌سایت‌های اصول‌گرایان، نیز کشیده شد٬ نه برای رد بحث به طور کلی که به منظور انتشار نظری منطقی در باب موضوع.

نویسنده وب سایت “الف” در مطلبی با عنوان “شاید نعیما نخواهد خمینی باشد” نوشت: «نعیما اسمِ خمینی ندارد، شاید هم نخواهد داشته باشد. شاید نخواهد انقلابی باشد و شاید نخواهد حتی مذهبی باشد. نخواهد حجاب داشته باشد و نخواهد در ایران زندگی کند. همچنان که الآن در کانادا درس می‌خواند – خوب هم درس می‌خواند و جایزه می‌گیرد – و همچنان که با حجاب نصفه نیمه در مراسم حاضر می‌شود.»

این نویسنده سپس نوک پیکان انتقاد را به سمت مادر نعیما برمی‌گرداند: «مقصر مادرش “نعیمه” است که این بار را روی دوش او می‌گذارد، بی‌آنکه خود او بخواهد. مادرش نعیمه که خود دچار تناقض است؛ هم می‌خواهد به دخترش افتخار کند (همان گونه که هست) و هم می‌خواهد چیزی باشد که نیست. این است که عکس دخترش را با فتوشاپ ناشیانه‌ای اصلاح و محجبه می‌کند و بعد که که عکس اصلی منتشر می‌شود، پست خود را حذف می‌کند. تناقض از مادر نعیماست، نه خود او. بیچاره نعیما که به خاطر مادرش، حریم خصوصی‌اش نقض می‌شود و باید جوابگوی کسانی باشد که با آ‌ن‌ها کاری نداشته و ندارد. حرص مادر نعیما بر انتساب خود به امام، حق زندگی آزادانه را از نعیما می‌گیرد.»

اگرچه نویسنده این مطلب تلاش می‌کند در پوشش دفاع از حق نعیما برای “خود بودن” به نعیمه اشراقی که در جریان اصلاح‌طلبان محسوب می‌شود بتازد اما برخی کاربران نیز تناقضی در جریان فکری که سایت الف نیز به آن تعلق دارد یافته و به آن انتقاد کردند. یک کاربر توئیتر درباره گزارش سایت الف یادآوری کرد: «شاید ملت سی سال می‌خواستن به زور اسم این و اون هویت و زندگیشون مخدوش بشه. حالا این شاید نخواد.»

در روزهای اخیر و با هرچه بیش‌تر پیوستن چهره‌های سیاسی ایران به فیس‌بوک و دیگر شبکه‌های اجتماعی می‌توان انتظار داشت که حضور آن‌ها در حوزه‌هایی خبرساز شود که پیش از این پیش‌بینی‌پذیر نبوده است.

http://sepidedam.com/17091

دروغ, فتوشاپ, نعیما طاهری, نعیمه اشراقی

ما به مردم دروغ می‌گفتیم، گفتگو با اکبر گنجی، راديو زمانه – ۱۰ بهمن ۱۳۸۵

10 8412270370 L600

ما به مردم دروغ می‌گفتیم، گفتگو با اکبر گنجی، رادیو زمانه – ۱۰ بهمن ۱۳۸۵ – لینک گفتگو در سایت گویا نیوز

آمدن اکبر گنجی به تورنتو برای گرفتن جایزه‌ی بین‌المللی آزادی مطبوعات فرصتی شد تا گفت‌وگویی با او داشته باشیم. البته این جایزه در سال ۲۰۰۱ به ایشان تعلق گرفته و اهداءاش ۶ سالی طول کشید.
بعضی از دوستان اکبر گنجی می‌گویند که او سالهاست که در راه باورهایش مبارزه می‌کند و سابقه‌ی نافرمانی یا همانطور که دوستانش می‌گویند، کله‌شقی‌اش به سالها قبل از شرکت او در کنفرانس برلین برمی‌گردد. مثال می‌آورند که با وجود عزل آیت‌الله منتظری از مقام جانشینی ولایت فقیه در اواخر دهه‌ی ۶۰ گنجی هیچوقت حاضر نشد عکس او را از دیوار محل کارش در سفارت جمهوری اسلامی ایران در ترکیه بردارد. از او در این باره سوال کردم.
گنجی:اولا آن کار برای من هزینه داشت. ثانیا مسئله این بود که آقای منتظری به نظر من در آن سالها‌ از یک جریان حقی دفاع می‌کرد. ایشان دعواهایش چه بود؟ یک، سر اعدامهای بی‌شمار زندانیان در سال ۶۷ در زندانها و دیگری بحث زندانی‌ها در دهه‌ی ۶۰. بسیاری از رفتارهای خلافی که می‌شد در آن دهه،‌ آقای منتظری در مقابل آنها ایستاد و به‌خاطر اینها بود که آقای منتظری را برکنار کردند. و من آن نوع برکناری آقای منتظری را برکناری درستی نمی‌دانستم. غیر قانونی بود، چون آقای خمینی آقای منتظری را انتخاب نکرده بود که حالا برکنارش بکند، مجلس خبرگان رهبری انتخاب کرده بود و اگر قرار بود آقای منتظری برکنار بشود، باید مجلس خبرگان رهبری او را برکنار می‌کرد. این یک نکته‌ی مهم بود، ضمن اینکه، این نکته را هم بگویم، من به تئوری ولایت فقیه هیچگاه اعتقاد نداشتم و ولایت فقیه را قبول ندارم.
آقای گنجی خیلی‌ها معتقدند که نقد شما به روند اصلاحات در ایران منصفانه نیست و اهمیت لازم را به دستاوردهای این حرکت شما نمی‌دهید.
اولا من خودم یکی از آدمهای فعال در این دوره بودم، دوره‌ای که بنام «دوره‌ی اصلاحات» هست. هر نوع مبارزه‌ای، هر نوع فعالیت اصلاح‌طلبانه‌‌ای کمک می‌کند به پیشبرد دمکراسی در ایران و من به این اعتقاد دارم به این. من می‌‌گویم، گذار به دمکراسی در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ناممکن است،‌ اما نمی‌گویم گذار دمکراسی در ایران ناممکن است. من می‌گویم این گذار در ایران شدنی‌ست و برای همین دارم مبارزه می‌کنم. ما باید مبارزه کنیم برای گذار به دمکراسی. اما اگر کسی بگوید من این گذار دمکراسی در ایران را می‌خواهم در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و قوانین آن انجام بدهم، من می‌گویم این ناممکن است. ادعای من این است و نقدی که دارم به این امر است و نه به چیز دیگر.
خب کسی هم مثل آقای حجاریان بحث رژیم حقیقی و حقوقی را مطرح می‌کند و می‌گوید، قوانین نیستند که واقعیت جامعه را تعیین می‌کنند.
اگر کسی می‌گوید رژیم حقیقی مهم است نه رژیم حقوقی، این حرف را من هم قبول دارم. ولی دوستانی که الان آمده‌اند و جبهه‌ی دمکراسی و حقوق بشر یا حزب در ایران تشکیل داده‌اند، اینها از اول می‌گویند، یک در چارچوب اسلام، دو در چارچوب قوانین می‌خواهیم این کار را بکنیم. این به نظر من ناشدنی‌ست. اگر شما گفتید من مبارزه‌ام مبارزه‌ای قانونی‌ست، من می‌گویم این ناشدنی‌ست. ما نباید مغالطه بکنیم. ما نفی خشونت می‌کنیم، می‌گوییم مبارزه‌ی‌مان مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز است، اما مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز به معنای مبارزه‌ی قانونی نیست. شما می‌توانید مبارزه‌ی مسالمت‌آمیز داشته باشید، ضمن نقض قوانین ناعادلانه. اگر شما نخواهید این کار را بکنید، پس اعتراض‌تان به چیست! ما به همین قوانین ناعادلانه اعتراض داریم. براساس همان قوانین ناعادلانه یک ساختار ناعادلانه درست شده است. من هم این را قبول دارم که اگر یک تحولاتی این پایین بشود،‌ اگر بخواهیم مارکسیستی صحبت کنیم، روبنای حقوقی را از هم می‌درد. ولی خب باید کسی این را قبول داشته باشد. یعنی اگر کسی می‌گوید آن ساختار حقوقی مهم نیست،‌ قبول. اما مهم نبودن را باید در مبارزه هم شرط بکند. بگوید، آقا این ساختار حقوقی مهم نیست، پس من هیچ التزامی به این ساختار حقوقی ندارم. نه اینکه شما در گام اول بگویید ساختار حقوقی مهم نیست، اما در گام دومی وقتی می‌گویید من التزام به این ساختار حقوقی دارم و در این چارچوب‌ام، پس معلوم است که این ساختار برایت مهم است. پس اینجا تو داری حرف پارادوکسال می‌زنی، نه من! من می‌گویم این ساختار حقوقی مهم نیست، پس درعمل و در مبارزه‌ هم برایم این ساختار حقوقی مهم نیست.
شما یک نقد بزرگتری هم به اخلاق کاری سیاست‌مداران جمهوری اسلامی، مخصوصا اصلاح‌طلبها دارید. در این‌باره برایمان توضیح بدهید.
شما بیایید بگویید که آقا برای سیاستمدار اخلاق مهم نیست، می‌تواند فریب بدهد، می‌تواند ارعاب بکند و می‌تواند دروغ بگوید. نه! اینها بسیار هم مهم است. ما دروغ می‌گفتیم، ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه ۱۵۰ هزار زندانی سیاسی دارد و این دروغ بود، و امروز باید بابت این دروغ، یعنی خودمان و همه کسانی که این دروغ را گفته‌اند باید خودشان را نقد بکنند. ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه صمد بهرنگی را کشت، ما به دروغ گفتیم حکومت شاه صادق هدایت را کشت،‌ ما به دروغ می‌گفتیم حکومت شاه دکتر شریعتی را کشت. همه‌ی این دروغها را گفته‌ایم، آگاهانه هم گفته‌ایم. اینها باید نقد بشود. کسی که با روش دروغ بخواهد پیروز بشود، بعد هم که به قدرت برسد دروغ می‌گوید،‌ برای نگهداشتن قدرت دروغهای وسیع‌تر و بزرگتر می‌گوید. این روشها باید نقد بشود. روش مهم است، روشها باید کاملا اخلاقی و کاملا انسانی باشد و ما روشهایمان اخلاقی نبوده. چیزی را که نشده، آگاهانه بیاییم دروغ بگوییم، بگوییم ما فعلا با این رژیم در حال مبارزه هستیم و می‌خواهیم خرابش کنیم،‌ با این بعدا دمکراسی نمی‌شود درست کرد، آزادی و حقوق بشر نمی‌شود درست کرد. این مبنای دیکتاتوری و پایه‌نهادن دیکتاتوری‌ست.
درگذار دمکراسی شما نافرمانی مدنی را توصیه می‌کنید. آیا به نظر شما این کم‌هزینه‌ است؟
ببینید، من ادعایم خیلی خیلی ساده است و هیچ ادعایی پیچیده و فلسفی‌ نیست. من می‌گویم هیچ کاری در این عالم مجانی نیست، دمکراسی هم مجانی نیست و شما برای این کارها باید هزینه بدهید و باید برایش مبارزه بکنید. اولا من با یک دولت سرکوبگر خودکامه روبه‌رو هستم که او این هزینه‌های سنگین را بر من بار می‌کند. ثانیا با مردمی روبه‌رو هستم که راحت می‌شود علیه من تحریک‌شان کرد. یعنی وقتی من می‌گویم آزادی بیان می‌خواهم، من آزادی سیاسی می‌خواهم، این حکومت می‌گوید مردم این نوکر آمریکاست، این جاسوس موساد است، این مال کا.گ.ب هست، این پول گرفته از خارج، این وابسته به فلان جاست،‌ این بی‌دین است، این اصلا می‌خواهد مردم دین شما را بگیرد، این دروغ می‌گوید که آزادی می‌خواهد،‌ این می‌خواهد اعمال منافی عفت را در جامعه رایج بکند، این می‌خواهد بگوید که هر زنی با هر مردی می‌تواند رابطه داشته باشد یا برعکس. اینها واقعیت است، اینها در جوامعی مثل جامعه‌ی ما اتفاق می‌افتد. لذا هزینه‌ای که من اینجا دارم می‌پردازم، بسیار بیشتر از هزینه‌ای‌ست که در عرصه‌ی سیاسی پرداخت می‌شود. لذا مگر می‌شود کسی اینها را نداند و وارد عرصه‌ی سیاسی بشود؟ کسی که بخواهد وارد عرصه‌ی سیاسی بشود، اینها دوـ دوتا،‌ چهارتا است. من می‌بینم که یک، حکومت می‌تواند من را میان مردم بدنام بکند. یعنی مثلا من اینجا می‌آیم و با شما روبه‌رو می‌شوم. شما می‌پرسید مثلا نظرتان راجع به همجنس‌گرایان و حقوق‌شان چیست. مثلا من می‌گویم‌ بله، نظرم فلان است. بعد حکومت به مردم می‌گوید این اکبر گنجی مثلا همجنس‌گراست. این هزینه‌ای‌ست که شما بابت این مسایل باید بپردازید. یا مثلا می‌گویند نظرت راجع به بهایی‌ها چه هست. من می‌گویم، بهایی‌ها در جامعه‌ی ایران از کمترین حقوق‌شان هم برخوردار نیستند و تمام حقوق‌شان را این رژیم نقض کرده. بعد حکومت می‌رود به برخی اقشار مذهبی که ممکن است نظرشان هم این باشد که دمکراسی خوب است، ولی به بهایی‌ها حساس باشند، می‌گوید ببینید به شما گفتیم، می‌خواهد جامعه را بهایی بکند. این هزینه‌ای‌ست که من باید در ایران بدهم. شما این را بالاتر ببرید. مثلا اگر من رفتم و توی یک تلویزیونی مصاحبه کردم، تمام ابزارهایم را از من گرفته،‌ من راهی ندارم برای حرف‌زدن با مردم. فرض کنید من بروم توی تلویزیون آمریکا و با من مصاحبه بکنند، حکومت به مردم می‌گوید دیدید، گفتیم این نوکر آمریکا و مزدور آمریکاست، اینهم علامت‌اش. خب حالا ببینید، این هزینه‌هایی‌ست که باید پرداخت. دمکراسی هزینه‌ای دارد، حقوق بشر و آزادی یک هزینه‌ای دارد. این هزینه‌اش مقتضای آن کار است، هزینه‌ای‌ست که من معین می‌کنم. این هزینه‌‌اش یکی زندان است،‌ یکی بدنام‌شدن است، یکی از سرکار اخراج شدن است. هیچکس که دلش نمی‌خواهد برود زندان. کسی که نمی‌گوید… من که نرفتم دم زندان در بزنم که آقا در را باز کنید من آمدم بروم این تو. من نمی‌خواهم زندان بروم، من را زندان می‌برند، به‌خاطر حرفهایی که می‌زنم، کارهایی که می‌کنم. پس نمی‌شود معکوس‌اش بکنم و بگویم، چون اگر من حرف بزنم من را زندان می‌برند، پس حرف نزنم. خب اگر این باشد که دیگر هیچکسی نباید هیچکاری بکند و تحول دمکراتیک هم دیگر آن موقع معنا نخواهد داشت. شما باید مبارزه بکنید و این مبارزه هزینه دارد. یکی‌اش زندان است، ولی همه‌اش زندان نیست. انواع هزینه اینجا وجود دارد.
بعضی‌ها از حضور شما در آمریکا انتقاد می‌کنند و می‌گویند به‌عنوان یک مخالف جمهوری اسلامی ممکن است به سیاستهای امپریالیستی آمریکا در منطقه،‌ خصوصا در ایران، کمک کنید. پاسخ شما به این انتقاد چه هست؟
ببینید، چند چیز را به نظر من باید اینجا از هم تفکیک کرد. اولا این بحث،‌ این تئوری امپریالیسم مثل یک بختکی هست که روی ما می‌افتد و هیچ جوری هم نمی‌توانیم از روی خودمان بلندش بکنیم. هرجا می‌رویم این بختک روی ما هست. پس باید بیاییم تعریف کنیم که آقا سیاستهای امپریالیستی این است، سیاستهای غیر امپریالیستی هم این است. بعد اگر من یک حرفی بزنم که مطابق آن سیاستهای امپریالیستی باشد، معلوم است که فریب آن سیاستهای امپریالیستی را خورده‌ام و در جهت آن دارم گام برمی‌دارم. ولی اگر من هر حرفی بزنم که در مخالفت با آن است و باز هم شما بگویید تو امپریالیستی هستی، من دیگر راهی برای گریزی ندارم. خب من دیگر چکار می‌توانم بکنم تا ضد این را نشان بدهم. من از روز اولی که وارد این سفر شدم، گفتم آقا من با روشهای میلیتاریستی در سراسر عالم مخالفم و معتقدم که با این روشهای میلیتاریستی نه به حقوق بشر می‌شود رسید،‌ نه به آزادی و نه به دمکراسی. هیچ اعتقادی به این مسئله ندارم. من به شدت نفی کردم که به کشورم حمله‌ی نظامی بشود. این را نفی می‌کنم. من تصمیم بودجه‌ی ۷۵ میلیون دلاری را با مقاله‌ای که نوشتم در «نیویورک تایمز» محکوم کردم و گفتم این را قبول ندارم و همچنان هم می‌گویم که قبول ندارم. من با این امر که دولت ایالات متحده آمریکا بگوید می‌خواهم رژیم ایران را برانداز کنم،‌ مخالفم. گذار به دمکراسی وظیفه‌ی ما ایرانی‌هاست و به ایالات متحده آمریکا ربطی ندارد. و بسیاری چیزهای دیگر که من نقد دارم، از جمله به سیاستهای دولت آمریکا. خب من حرفهای خودم را بیان کرده‌ام و زده‌ام. حالا اگر کسی با همه این حرفهایی که من می‌زنم بازهم بگوید تو امپریالیستی هستی، من هیچ دفاعی نمی‌توانم از خودم بکنم. یک نکته‌ی دیگری هم که می‌خواستم به شما بگویم، این است که من نه حزب‌ام، نه سازمان سیاسی هستم و نه دنبال طرفدار جمع‌کردن. من یک دگراندیش‌ام و یک نظراتی دارم که بیان می‌کنم. دنبال طرفدار جمع‌کردن نیستم، حرفهایی دارم که بیان می‌کنم. بلند فکر می‌کنم. من یک موقعی می‌توانم در ذهن خودم تنهایی فکر کنم، یک موقع هم هست بلند فکر می‌کنم که دیگران هم در این فکرکردن تنهایی من مشارکت و به من کمک بکنند. تمام حرفهایی که من در تمام زندگی‌ام زدم بلند فکرکردن بوده و هیچ قطع و یقینی من هیچ جا ندارم. حالا اگر این افکار باعث بشود که دیگران از من دور بشوند، برای من مسئله‌ای نیست، ضمن اینکه شما می‌دانید دوستان من همیشه من را به تکرویی متهم می‌کردند. من اگر می‌خواستم پایبند اینجور چیزها بشوم، خب باید خیلی قیود را می‌پذیرفتم که این حرف را نزنم تا او ناراحت نشود، این کار را نکنم که دیگری ناراحت نشود. من اگر برسم به اینکه کاری درست هست،‌ می‌کنم. موقعی که می‌خواستم بروم آمریکا بسیاری از دوستان از آمریکا، اروپا به من به‌طور قطع گفتند شما نرو. من هیچ چیزی نمی‌دیدم که نروم آمریکا، فکر نمی‌کردم که یک چیزی… یک لجنزاری هست که اگر من بروم، توی آن مدفون می‌شوم. رفتم. یک ماه و خرده‌ای آمریکا ماندم و بعد هم توی این دریاچه هم غرق نشدم. کما اینکه ، بعضی از دوستان که این حرف را به من می‌زدند، خودشان کسانی هستند که ۵۰ـ۴۰ـ۳۰ـ۲۰ سال هست که در آمریکا دارند زندگی می‌کنند. خب اگر آمریکا یک چنین لجنزار متعفنی هست، این دوستان هم خب نباید اینجا زندگی بکنند، تشریف بیاورند ایران و بروند آنجا زندگی بکنند.
همه دوست دارند بدانند که آیا اکبر گنجی برمی‌گردد ایران یا نه؟
ببینید، من که همسرم، دخترهایم، خانواده‌ام همه ایران هستند و من اگر برنامه‌ای داشتم که خارج بمانم،‌ یا باید آنها را زودتر از خودم می‌فرستادم خارج یا باید همراه خودم می‌آوردم. طبیعتا کسانی که آمدند و ماندند،‌ چون چنین احساسی داشتند که ممکن است ممنوع‌الخروج بشوند، یک چنین کاری کرده‌اند. من اصلا چنین برنامه‌ای نداشتم. خانم و دخترم دارند توی دانشگاه درس می‌خوانند و دختر کوچکم هم پیش‌دانشگاهی هست. همسرم هم هیچ علاقه‌ای به خارج آمدن ندارد. خود من هم فکر می‌کنم که به هرحال آنجا جای اصلی کارکردن و مبارزه است و جایی که برای خودم تعریف کرده‌ام آنجاست. حالا موقتا من آمده‌ام خارج و برای من خیلی مفید بوده. چند وقت دیگر ۸ ماهی می‌شود که من آمده‌‌ام خارج. در این ۸ ماهی که آمدم من خودم خیلی درس آموخته‌ام و با طیف وسیعی از ایرانی‌ها در کشورهای مختلف جهان آشنا شدم، گفت‌وگو کردم، دیدگاههای آنها را شنیدم، آنها حرفهای من را شنیدند. خود این ارتباطات خیلی مهم است. اینجا و آنجا مهم نیست. مهم این است که آدم ببیند کجا می‌تواند کاری بکند. مهم این است. یعنی اگر بشود… مسئله‌ی من دمکراسی برای ایران است، مسئله‌ی من آزادی و حقوق بشر برای ایران است. من مسئله‌ام آمریکا یا کانادا نیست،‌ به من ربطی ندارد تو کانادا حکومت‌اش چه جوری‌ست. البته به یک معنای عام انسانی مهم است، ولی من اگر کاری می‌توانم بکنم، باید برای جامعه ی ایرانی بکنم. این کار را باید دید کجا می‌توانم بکنم. اگر در کانادا هم بتوانم بکنم،‌ خب باشد می‌کنم. اگر ببینم با ماندنم در کانادا من می‌توانم برای دمکراسی و برای آزادی و برای حقوق بشر ایران کاری بکنم و بهتر از ایران هم می‌توانم کاری بکنم، خب می‌مانم و می‌کنم. ولی من چنین تصوری ندارم. حالا … ۱۵ بهمن که بیاید، تازه می‌شود ۸ ماه که من از ایران خارج شدم. من ۱۵خرداد از ایران آمدم بیرون، ۱۵ بهمن هم می‌شود ۸ ماه. خب اگر یک نفری ۸ ماه از کشورش بیاید بیرون، چی می‌شود، چه تحولی می‌شود. خب این هم بخشی از مبارزه‌ی من است. چه اشکالی دارد؟ حالا فرض کنید من دوماه دیگر برگردم ایران. این چه چیز خارق‌العاده‌ای‌ست؟ همسر من، فرزندانم توی ایران هستند و قرار است که در ایران باشند و من هم باید به ایران برگردم. این چیزی‌ست که خودم برای خودم چیز کرده‌ام و نظر همسرم هم بسیار برایم مهم است. همسر من نمی‌خواهد بیاید خارج و دوست دارد ایران زندگی بکند و به من هم می‌گوید شما باید تشریف بیاورید ایران کنار هم باشیم. من به همسرم بسیار علاقه دارم و ایشان هم برای من بسیار کارها کرده و اصلا جدایی از ایشان برایم غیرقابل تصور است،‌ از همسرم و از فرزندانم. وقتی آنها برنامه‌شان این است که توی ایران زندگی بکنند… همسر من حتی حاضر نبود دو هفته بیاید خارج، وقتی من به او گفتم بیا با هم برویم. خب پس من هم باید برگردم ایران کنار ایشان باشم.
در هر مقاله‌ای که درباره‌ی شما هست، خانم معصومه شفیعی کنار شماهست، اعتراض می‌کند، مصاحبه می‌کند و نگران حال شماست. خانم معصومه شفیعی چه کسی‌ست و برای شما چه معنایی دارد؟
والا چی بگویم. سوالهای دشوار می‌کنید. اینکه چه کسی‌ست، خب ایشان همسر من است،‌ ولی جدا از این برای خودش هویتی دارد و یک شخصیت قاطع و به دوستان هم گفته‌ام، خانم شفیعی کمتر زیر بار زور می‌رود و به هرحال هرجا احساس بکند چیزی به زور دارد تحمیل می‌شود، می‌ایستد و به هرحال برای من هم خیلی زحمت کشیده و در تمام دورانی که در زندان بودم، ایشان شجاعانه مبارزه کرد و ایستاد. من خودم به‌شدت ناقد قوانین ایران هستم. قوانین ما به‌شدت تبعیض‌آمیز است نسبت به زنان و این قوانین حتما باید اصلاح بشود و همیشه هم گفته‌ام، حتا خانم شفیعی هم می‌تواند نمونه‌ای از زنان جامعه‌ی ما باشد که شما دیدید، در آن وقایع سفت ایستاد،‌ مقاومت کرد، شجاعانه مبارزه کرد و خیلی از مردهای جامعه‌ی ما شاید این کار را نکنند. و الان زنان در جامعه‌ی ما در همه عرصه‌ها به چنین مبارزه‌ای مشغول‌اند و خانم شفیعی هم از این مستثنا نیست. ایشان در دورانی که من در اوج اعتصاب غذا بودم و آن سال آخر که ایشان خیلی درگیر بود و تمام کارها به دوش ‌ایشان بود، ایشان برای فوق‌لیسانس شرکت کرد و در سراسر ایران نفر هیجدهم شد و الان هم در رشته‌ی مسایل زنان، قابل توجه خانم‌های فمینیست ایرانی، دارند در دانشگاه تهران درس می‌خوانند. تمام کارهای خانه‌ی ما برعهده‌ی ایشان بوده، مدیریت خانه‌ی ما بر عهده‌ی ایشان بوده و الان هم هست. به هرحال ما هم حساب می‌بریم و خیلی ارادت هم داریم.
آیا شما اهل موسیقی هستید؟ به چه موسیقی‌ای گوش می‌دهید؟
شجریان را دوست دارم، شهرام ناظری را دوست دارم و افتخاری را. به موسیقی سنتی علاقه دارم. فرهاد را خیلی دوست دارم. هیچکس برای من، چون برای من و برای نسل ما نوستالژیک است، هیچ‌کس مثل فرهاد نیست. مثلا از گوگوش این «کیو کیو، بنگ بنگ» را خیلی دوست دارم.

«کیو کیو، بنگ بنگ»! البته یادتان باشد که گنجی به نافرمانی مدنی غیرخشونت‌آمیز معتقد است. الان هم آقای گنجی روی اراده‌ی مردم دارد حساب باز می‌کند. همکار رادیو زمانه، «فرید»، را برداشتم که برویم در سطح شهر و ببینیم مردم چند مرد حلاج‌اند.
بعدازظهر هست و هوا خیلی سرد است و من و فرید آمده‌ایم به محله‌ی ایرانی‌ها در تورنتو که از مردم بپرسیم و ببینیم اصلا گنجی را می‌شناسند یا نه، و آیا حاضرند برای اهداف گنجی و آرمانهایش هزینه‌ای بدهند یا نه! حالا لزوما اهداف گنجی هم شاید نباشد.
آره، البته لزوما قرار نیست اهداف گنجی باشد، ولی برای بهترشدن وضعیت مردم در ایران.

در ضمن توضیح بدهیم اینجا به این محله می‌گویند «تهرانتو»، برای اینکه تماما و سرتاسر… چی هست؟

پر از مغازه‌های ایرانی، تابلوهای ایرانی، عکاسی دیجیتال، بهترین عکس پاسپورتی‌ـ گارانتی.
می‌شود با چند سوال وقت شما را بگیرم؟ ما از رادیو زمانه هستیم که از آمستردام پخش می‌شود. شما اکبر گنجی را می‌شناسید.
«همان که گرفتندش و زندان هست. همان آقایی که زندان هست، روزنامه‌نگار است.»
زندان بود، الان آزاد شده. آشنایی دارید با کارهایش، با اهدافش؟
«نه والا،‌ نه».

«می‌دانم که یک کسی بود که زندانی‌ شده بود توی ایران، بخاطر افکار سیاسی‌اش. در همین حد که آزاد هم شد. قرار است بیاید اینجا مگر؟»

«اسمش را از رادیو شنیده‌ام. از جراید.»
می‌دانید که قبلا زندانی بود در ایران و آزاد شد و امروز در تورنتو هست؟
«نه، نمی‌دانم.»
شما حاضرید هیچ هزینه‌ای بپردازید برای تغییرات در ایران؟
«خب، خیلی‌ها آمدند و حرفهای زیاد زدند، کنفرانسها زیاد تشکیل دادند، کتابها نوشتند و نمی‌دانم… و کاری انجام نشد. هنوز ما همان اول خط‌ ایم، طبق همیشه. بخاطر همین دیگر مردم یکمقدار اعتمادشان سلب شده، دیگر نمی‌توانند اعتماد کنند که مثلا چه کاری می‌توانند انجام بدهند، کمکی بکنند یا مثلا قدمی بردارند.»
«نمی‌دانم چه هزینه‌ای احتیاج دارد. چه جوری نمی‌دانم.»
«بله. اگر مالی یا وقتی، حاضریم بپردازیم.»
«آره،‌ حتما!»
«از نظر من، نمی‌دانم،‌ خیلی مشکل است که آدم بخواهد هزینه‌ای پرداخت بکند. از دیدگاه من، ممکن است حالا کسانی هم باشند هم هزینه‌ای مادی‌اش را پرداخت بکنند، هم هزینه معنوی، قدمی، فکری، قلمی و هر چیزی که فکر کنید.»
«من هرکاری که از دستم بربیاید می‌توانم کمک می‌کنم. حالا نمی‌دانم.»
شما امروز آمده‌اید اینجا برای سخنرانی آقای گنجی. من می‌خواهم بدانم که گنجی برای شما چه معنایی دارد؟
«من راجع به اکبر گنجی ایران که بودم خیلی شنیدم و همچنین افکار و اتفاقاتی که برایشان افتاد را خیلی دنبال کردم. بعد که فهمیدم اینجا مصاحبه دارند، بعنوان یک روشنفکری که مبارزه کرده‌ و زندان بوده‌اند، آمدم الان مصاحبه‌شان را بشنوم.»
«اکبر گنجی من را یاد کنفرانس برلین می‌اندازد و بعد کتابهایی که توی دانشگاه رد می‌کردیم و می‌خواندیم و دستنوشته‌هایی که پرینت می‌کردیم و خواندیم.»
«گنجی برای من همه آن خاطرات دوسال و نیم دانشگاه‌ام هست در ایران در دانشگاه تهران. برای من خاطره‌ی همه آن مقاله‌هایی‌ست که هر روز می‌رفتیم روزنامه‌ها را می‌گرفتیم به امید اینکه چیزی از او بخوانیم.»
«گنجی به نظر من شاید بتوانم بگوییم عدد «پی» شرایط اجتماعی ما هست در ریاضیات که همه در آن ضرب شده‌اند، مذهبی‌ها، سکولارها، چپ‌ها،‌ هنرمندها و متفکرین.»
اکبر گنجی معتقد است که برای دمکراسی در ایران باید هزینه بدهیم. شما حاضرید هزینه‌ای بدهید و اگر آری، چه هزینه‌ای؟
«راستش خیلی حرف سنگینی است. وقتی آمدم به خودش که می‌رسد، ما هم که اخیرا دانشجو بودیم و هر وقت یک خبری می‌شد، ما دوست داشتیم خبرهایش را بشنویم،‌ ولی هیچوقت خودمان نمی‌رفتیم آن جلو بایستیم که همه را می‌گرفتند. این هست که من فکر نمی‌کنم اکثریت ملت ایران بتواند یا حاضر باشند که هزینه‌ای بدهند برای چنین چیزهایی.»
«من به شخصه فکر می‌کنم بهتر است آدم توی ایران زندگی نکند. اگر مجبور باشد توی ایران زندگی بکند، باید هزینه‌اش را هم بپردازد.»
«راستش یک کمی سخت است برای من که اینجا اینور دنیا که بزرگترین مشکل‌ام دمای ۲۰درجه زیر صفر است، در مورد هزینه‌دادن بخواهم حرف بزنم. من فعلا اینجا درس‌ام را هروقت تمام کردم و برگشتم و نذاشتند تئاترم را بسازم، آنوقت شاید زور به یک جایم بیایید و یک هزینه‌‌هایی بدهم.»
«هر موقع که مردم آماده باشند،‌ بخواهند آزادی را، بخواهند دمکراسی را، بخواهند حقوق بشر را، بخواهند برابری زن و مرد را،‌ حتما بخاطرش هزینه هم خواهند داد.»

http://sepidedam.com/15165

دروغ